شش ماهگی کیان جونم+چهاردست و پاکردن کیان جونم
پسرای خوشکل من این روزا اینقدر اتفاق پشت سر هم افتاده که اصلا حتی یه نیم نگاه خشک و خالی هم نتونستم به وبلاگتون بندازم , دلم برای وبتون تنگ شده بود خوب شد اومدم از دلتنگی دراومدم اول از همه از ایمان جونم بگم که درست و حسابی زد تو دهن مدرسه و یازده روز تمام مدرسه بی مدرسه ( البته با تعطیلات رسمی ) تقریبا از دو هفته ی پیش مدرسه نرفت تا دیروز , علتشم مریضیای سریالی خونوادگیمون بود , دوشنبه ی دو هفته پیش که زنگ زدم به مامانم دیدم اصلا مامانم نمیتونه حرف بزنه و صداش میلرزه , ما هم از اینجا باروبندیلمونو جمع کردیم و رفتیم ولایتمون که چند روزی پیش مامانم باشیم و مواظبشون تا جمعه که خونه مامانم بودیم و صبح جمعه حرکت کردیم ...